چهارچوب استقرار سیاسی برای درک تفاوت عملکرد نهادها در بسترهای مختلف در سالهای اخیر موردتوجه پژوهشگران و نهادهای سیاستگذاری دنیا قرار گرفته است. این چهارچوب برخلاف تحلیلهای مرسوم، که عدم موفقیت نهادها را به توانمندی دولت یا عوامل فرهنگی محدود میکند، معتقد است توزیع قدرت تعیینکنندة کارآمدی نهاد است.
بر خلاف نهادگرایی جدید، در چارچوب استقرار سیاسی به منظور توضیح تفاوت در کیفیت اجرای نهادها و همچنین هزینه ایجاد نهادهای جدید به "سازمان قدرت" توجه میشود. این چارچوب با استفاده از شواهد تاریخی استدلال میکند که مهمترین عامل تعیینکننده جهت تغییرات نهادی و کارآمدی یک نهاد خاص، توزیع قدرت سازمانی در بین سازمانهای ذینع آن نهاد است (خان، 2010). این تحلیل با تحلیلهای مرسوم که عدم موفقیت یک سیاست یا نهاد را به توانمندی دولتها یا عوامل فرهنگی محدود میسازند (فوکویاما، 1995؛ نورث، 1990) متفاوت است.