این گروهها رفتند و بررسیهای خودشان را انجام دادند و پس از آن من خودم سفری به کاشان و یزد و کرمان کردم و در یزد خیلی موجب دلگرمی این دستبافهای یزدی فراهم شد و موجب ناراحتی بعضی از صاحبان صنایع یزد با اینکه از این صنابع مدرن هم حمایت کرده بودیم.
ولی در آن منطقه یک نوع دوگانگی و یک نوع بغض میان این دو گروه وجود داشت که البته بیربط است برای اینکه بغض دستبافها هم بخاطر این بود که مثل همه جای دنیا با صنایع مدرن مخالف بودند. ولی خود این صاحبان صنایع مدرن هم بعضیهایشان اصولا اعتقاد نداشتند که دولت باید نظری هم به طرف آن بدبختها بیندازد و خاطرم هست که در میان آنها یک صاحب صنعتی بود به نام صرافزاده که یک زمانی از فعالان سیاسی هم بود و اعلیحضرت و علم را میشناخت و از من درخواست کردند که از کارخانه او هم بازدید بکنم و واقعا بخاطر اینکه چند روز پیش از آن، از وسط دشت کویر آمده بودم و برای بازدید معادن آهن آنجا رفته بودم و موقع برگشت یک کمی سرما خورده بودم، واقعا نتوانستم بروم کارخانه او را ببینم، و بعد تلگراف بزرگی از شکایت برای علم فرستاده بود که این به یزد آمده ولی کارخانههای مدرن کشور را حاضر نیست ببیند. به هر حال از این نوع برخوردها هم داشتیم. این برای من مقدمه کار صنایع دستی شد.
مطلب مرتبط «توسعه اقتصادی دهه چهل و فساد دربار؛ کشف تخلف برادر شاه توسط عالیخانی» را مطالعه کنید.
یک اقداماتی برای همان دستبافهای این چند شهر کردیم. ولی میدانستم که این کار آسان نیست. و پس از آن وقتی کار سازمان بررسیهای وزارت اقتصاد نظمی گرفت تلاش کردم که شخصی را پیدا بکنم که بتواند کارهای صنایع دستی وزارت اقتصاد را انجام بدهد و فرهنگ مهر به من خانم فرنگیس یگانگی را معرفی کرد و این زن را بسیار پسندیدم و کاملا او را برای این کار شایسته تشخیص دادم و در نتیجه از او پیشنهاد به کار کردم و در آغاز هم فعالیت او به عنوان یک بخشی از مرکز بررسیهای اقتصادی بود.
او هم در یک یا دو اتاق با همکاری دو یا سه نفر شروع به کار کرد یک اتومبیل در اختیارشان گذاشتیم که توانستند بیشتر نقاط ایران را بروند و مقدار ار زیادی فیش تهیه بکنند و بر آن اساس بتوانند تشخیص بدهند چه صنایع دستی در مملکت وجود دارد، چه مشکلاتی اینها دارند و چگونه میشود اینها را توسعه داد.
قسمت اول کار بنابراین بیشتر بررسی و شناسائی کامل بود. ولی ناگهان پس از آن ما توانستیم این را یک توسعه خیلی زیاد بدهیم وقتی که مطمئن شدیم که ما میتوانیم کارمان را توسعه بدهیم، من طرحی به سازمان برنامه بردم و اجازه قانونی هم گرفتم برای ایجاد مرکز صنایع دستی ایران. و تصمیم گرفتیم که یک فروشگاه در خیابان تخت جمشید درست کنیم و فرآوردههائی را که به تولیدکنندههای صنایع دستی در جاهای مختلف سفارش دادیم در آن مرکز به فروش برسانیم که تسهیلی در کارشان فراهم بشود. و این کار با استقبال عجيب مردم روبرو شد برای اینکه یک مرتبه کالاهائی را که در خانهها دیده میشد از زمان قاجاریه داشتند و از آن پس فکر میکردند برای همیشه در ایران از میان رفته دومرتبه در بازار دیدند.
در واقع هم این کالاها هیچوقت از بین نرفته بود ولی احيانا شماره تولیدکنندگانش به جای صدها یا هزاران نفر تبدیل شده بود به کمتر از ده نفر، و بنابراین این نوع فرآوردههای دستی مورد علاقه مردم بود. در خود مرکز صنایع دستی هم البته چند نفر داشتیم که آنها مسئول طراحیهای نو بودند که بتوانیم یک مقدار هم کالاها را تطبیق بدهیم با نیازمندیهای روز بازار ایران. به هر حال نتیجه همه اینها این شد که خاطرم هست روزی به اتاق بازرگانی رفته بودم و پس از پایان جلسه به آنها توصیه کردم دستهجمعی به فروشگاه صنایع دستی برویم و تقریبا این بازرگانان هر چه در فروشگاه بود آن روز خریدند.
چند سال بعد از آن شبیه همان جنسها را در دهها یا صدها مغازه تهران و سراسر شهرستانهای ایران میشد خرید و شمار کسانی که وارد این کارها شدند بدون هیچگونه مبالغهای بیش از ده یا بیست برابر گذشته شد و میلیونها دلار صادرات برای کشور ایجاد کرد.
بنابراین یکی از کارهائی که از آن سال به صورت آن بازدید از بافندگان شروع شد و عاقبتش به مرکز صنایع دستی رسید و خود مرکز صنایع دستی پله نخستین گسترش صنایع دستی ایران بود، این کار را توانستیم انجام بدهیم و تا پیش از انقلاب هم این صنایع خبر دارید که وضع بسیار درخشان و خوبی داشت و حتی شرایط زندگی اینها بینهایت عوض شده بود برای اینکه پس از یکی دو سال اول وقتی بازار وسیعتر شد و درخواست خیلی زیاد شد توانستند قیمتهای خودشان را بالا ببرند و دیگر مسئله یک درآمد بخور و نمیر مطرح نبود بلکه خیلی شرایط زندگی مرفه و خوبی پیدا کردند.